چهار سال دبیرستان یه معلم دین و زندگی داشتیم،به معنای واقعی کلمه ماه بود

اصلا صورتش هم انگار نورانی بود یه آرامش خاصی داشت ،خیلیم شیک پوش بود

کم حرف میزد ولی به جا.زنگای دین و زندگی نه خوابمون میومد نه خسته میشدیم

من خیلی مدیونشم

اول دبیرستان خیلی سعی داشت رومون کار کنه ،مثلا اون روزایی که دین و زندگی داشتیم اول کلاس به جای حضور غیاب واسه همه ی اونایی که نماز صبح خونده بودن یه بیست میذاشت.یا اونایی که دائم الصلاة بودن و بوسشون میکرد.مثلا میگفت اشکال نداره نمیتونید زود بیدار شید و نماز اول وقت صبح بخونید چون شما جوونید قضاشم بخونید صد در صد قبوله :)

یه بار یادمه بعد از اینکه درس و داد و تموم شد گفت کسی میتونه بیاد خلاصشو توضیح بده؟دیدم کسی داوطلب نشد من رفتم جلو.بعد از اینکه درس و توضیح دادم به به و چه چه کرد و گفت فلانی!من تورو صبح بوست نکردم؟o_Oتو دائم الصلاة نیستی؟؟؟ [با لحن با مزه ی متعجب خودش] منم اون موقع ازین خز بازیا خوشم نمیومد،چیه بابا!هر کی نماز خوند باهاش روبوسی میکنن!

گفتم خانم راستش نخواستم ریا شه،منو کشید جلو بوس و بغل و ازین حرفا

واسمون سیاحت غرب و فیلمای رائفی پور و میذاشت،ماهم هممون از دم تحت تاثیر قرار میگرفتیم بعدش مقنعه رو با حجاب میکردیم:| 

البته سالای پیش دانشگاهی و سوم این تاثیر خیلی کمتر شد

شوهرش بهش میگفت ملکه:دی

وقتی میومد دنبالش مثل عروس دومادا در ماشین براش باز میکرد :)))

دیروز داشتم سوره ی یاسین و میخوندم،رسیدم به اون قسمت"یا بنی آدم الم اعهد علیکم لا تعبد الشیطان؟" یاد مدل آیه خوندنش افتادم،این آیه رو ده ها بار برامون خونده بود،میگفت اینجا خدا طلب کاره به انسان میگه ای پدر سوخته مگه بهت نگفتم نری طرف شیطون؟

جزو اون معلماییه که هیچوقت فراموشش نمیکنم





مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها